- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و مرثیۀ امام حسن مجتبی علیهالسلام
آتـنا گـفـتم و دیدم حـسـنات است حـسن اِهدنا گفتم و دیدم که صراط است حسن ربنا گـفتم و گـفـتند مسیـرش زهـراست و علی است صَلاة و صلوات است حسن حُسنِ او در همه ذراتِ جهان پنهان است بینهـایتتر از آفـاقِ حـیات است حسن چه بخواهند و نخواهند، حسن شرحِ خداست وجهِ تفصیلی اَسماء و صفات است حسن جاری است عشقِ حسن در رگ و در ریشۀ ما کوثرِ جاریِ صد رشته قنات است حسن هرچه دشـنـام به او داد، تـبـسـم میدیـد دید دریاست، همه صبر و ثُبات است حسن نصفی از زندگیاش را دو سه باری بخشید در کـرامات هم آئـیـنۀ ذات است حـسن چشمِ گریان به حسن مَحرمِ زهراست به حشر فاطمه گفت: فقط راه نجات است حسن ای صراطُ اللَهِ ما! نامۀ ما سنگین است گریه بر بیکسیات برگ برات است حسن حـسـنیهـای حـرم آبــرو داری کـردنـد آنچنان غرق حسیناند که مات است حسن
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام حسن مجتبی علیهالسلام
آنـان که بـا کـریـم و کـرم آشـنـا شدند دلــدادۀ هــمـیـشـگـی مـجـتـبـی شـدنـد آنان که خاکِ پای حسن شد نصیبشان تنها به لطف یک نظرش کـیـمیا شدند تنها نه دوستان که در آن شهر، دشمنان در آسـتـان او هـمـه حـاجـتروا شدند باب کرم به یمن وجودش گـشـوده شد درهای بـسـته با مـددش زود وا شـدند حـال کـبـوتـرانِ حـرم نانـوشـتـنیست تـا در حــوالــیِ حــرم او رهـا شـدنـد حــاتــمتــریـن اهــالــی آبـــادی کــرم مبـهـوت این کـرامـت بیانـتـهـا شدند! بیشک به پادشاهی و عزت رسیدهاند آنان که در طواف حـریمش گـدا شدند میراث او غم است و در انبوه غربتش خوشبخت مردمی که به غم مبتلا شدند از شـدت غـریـبـیِ تـنـهـا تـریـن امــام عـمری تـمام زمـزمـهها بیصدا شدند
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
خوانـدند شور زخـم تو را عـندلیبها پیچـید عـطر نـاب تو در جانِ سیبها در صفحۀ نخست، تو را مدح کرد و سوخت هر کس غـزل سرود برای غـریبها با لطف بیکرانهات ای حضرت کریم هـمـوار میشـونـد فـراز و نـشـیـبها اشک تو شـسته است وجود مدیـنه را در چـشـمـههای جـاری أَمَّنْ یُجـیبُها سخت است داغ اینکه ببینی نشستهاند بر مـنـبـر رسـول خـدا، نـانـجـیـبهـا رازی نهفته در جگر و جام و تشت زهر در حـیـرتـنـد از اثـراتـش طـبـیـبهـا شـهـر مـدیـنـه، آیــنـۀ کـربـلاسـت، آه درد تو بود غـربت شیب الخـضیبها
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
رسانده است به لبهای شیعیان، جانها تنی که دوخته شد بر کـفن، ز پیکانها گهی ز بارش اشک و گهی ز بارش تیر سـفـیـنهایست گرفـتار، بین طـوفـانها به روی دست عزیزان خود شود تشییع تـنی نـجـیبتر از گـل به زیر بارانها به دامن کفنش گرچه گل ز خون روئید بر او مـلائکه گـل میبـرد به دامـانها قدح به خون جگر میزند مگر عباس؟ به روی لب بفـشارد ز بس که دندانها حـسین کز غـم او جامه میدرد افلاک چو لالـه از غـم او میدرد گـریـبـانها به سـر سـلامـتـی خـواهـر و برادر او یکی نـیـامـد از آن قـوم نـامـسـلـمـانها تأسّفی که ز یوسف نصیب یعقوب است نصیب زینب کـبـری بُوَد ز هجـرانها یتـیم! هرکه بگرید به درد و داغ حسن شـود به روز قـیـامت قـرین خـنـدانها
: امتیاز
|
مدح و مرثیه امام مجتبی و امام حسین سلام الله علیهما
در هـیأت حـسـیـنم و در هـیـأت حـسن در خـدمت حـسـینم و در خدمت حسن هم صحبت حسینم و هم صحبت حسن هم رعـیت حـسـینم و هم رعـیت حسن دست کرم حسن شد و احسان حسین شد روح و روان حسن شد و جانان حسین شد قـبله حـسن، مساحـت ایـمان حسین شد از مـلـت حــسـیـنـم و از مـلـت حـسـن در مجلس حسین و حسن روضه خوان خداست آقا: حسین؛ امام: حسن؛ ماسوا: گداست اصل بهشت، سینهزنی پای این دوتاست در جـنّـت حـسـیـنـم و در جـنّـت حسن روح اذان حـسـیـن شد و ربـنـا حـسـن کـشـتی حسینِ فاطمه شد، ناخـدا حسن شـیـرینیِ حـسـین حـسین است یا حسن در "یاحـسین" ریخـته شد لذت "حسن" پیـر نجـف حـسیـنـیه را تا درست کرد زینب گریست، ماتم عُظمیٰ درست کرد زهـرا غذای هـیأتـشان را درست کرد نان حسـین خـوردهام از بـرکـت حسن ظرف حسن فرات به جوی حسین بُرد لبتـشنه را به سمت سبوی حسین بُرد ما را حسن پـیـاده به سوی حـسین بُرد دور حـسـین پُـر شده با رحـمـت حسن یک روح در میان دو تن بوده از قدیم پائـین پـای این دو، وطـن بوده از قدیم صحن حسین، صحن حسن بوده از قدیم پس خاک کربلاست همان تربت حسن یک عمر اشک ریخت، به گریه وضو گرفت از هر مسیر تنگ که میدید، رو گرفت آن گوشوار را که شکـستند، او گرفت این خاطرهست اوج غـمِ غـربت حسن
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
اگرچه خلقـت دنـیا ز نـور پنج تن باشد کریم اهل بیت ما فـقـط باید حـسن باشد حسن جان و حسن جانان، حسن ایمان، حسن قرآن بگو ذکر حسن هرجا مجالی بر سخن باشد حسین آقاست میدانم، خود من نوکرش امّا حسن اولاست هرجا که شهید بیکفن باشد چه فرقی میکند وقتی کریمی دوستت دارد گدای پشت در مانده، گدایی مثل من باشد به کاهی، کوه عصیان مرا بخشیده ممنونم ندیدم هیچ آقایی چنین با حُسن ظن باشد شرف دارد بقیع او به کاخ هر سلیمانی شرف دارد به هر سنگی، اگر سنگ یمن باشد همه گفتند حسین و گفت پیغمبر، حسن جانم که باید بعد زهرا و علی، او ممتحن باشد کنار ذکر یامحسن، خدا اسم حسن آورد به آن معنا که پشت در یکیشان خط شکن باشد همانکه هیزم آورده، دو تا دستِ بزَن دارد حسن شد مادری اصلاً که کارش سوختن باشد کنار چادر خاکی به خاک افتاد و بعد آن مقرر شد مزارش خاکی و بیسینهزن باشد
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه به پـیـشـوازی تـنهـاتـرین سـوار مدینه اگرچه آمده از کوفه، از حوالی غربت ولی نشـسته به روی دلش غـبار مدینه پس از حکایت کوچه ستارهها همه گفتند که هیچ کـار نـدارد دگـر به کار مدینه گشود سفرۀ دل را، شمرد آن همه غم را کـنار خـلـوت پـنهـانترین مـزار مدینه سقیفه و فدک و در؛ طناب و سیلی و حیدر و دید باز نگـفـته، یک از هـزارِ مدینه کنار تشت خمید و گریست داغ دلش را و داد خـاتـمه آخـر بـه انـتـظار مـدیـنه
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
ای که چون چشمت، ستاره چشم گریانی نداشت باغ چون تو، غنچۀ سر در گریبانی نداشت آسـمانِ چـشـم تو از ابرِ غـم لـبریز بود غیر اشک و خون دل، این ابر بارانی نداشت سینۀ تو، میزبان داغ و درد و رنج بود »این مصیبتخانه کم دیدم که مهمانی نداشت« تو همان سردار تنهایی که در قحطِ وفا غم به غیر از سینۀ تو بیتالحزانی نداشت نی، ز تو آموخت پنهان کردن غم را به دل گر نمیآموخت از تو، نی نیستانی نداشت صبر تو شد چلچراغ نهضت سرخ حسین هیچکس مانند تو عمر درخشانی نداشت بعد چندین سال رنج و خوردن خونِ جگر زهر پایان داد بر آن غم که پایانی نداشت تیرهای کـینه وقتی بر تن پاکت نشـست چون حسینت هیچکس حال پریشانی نداشت روی بال قدسیان تا گلشن فردوس رفت عاقبت سامان گرفت آن دل که پایانی نداشت لالهها همچون «وفایی» گریه کردند از غمت غنچهای در باغِ هستی لعل خندانی نداشت
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
زخـمهـایی که به تـشـیـیـع تـنت آمدهاند همچو گـلـبوسه به دشت کـفـنت آمدهاند »ابر و باد و مه و خورشید و فلک» چرخزنان به طـواف تـو و عـطـر بـدنت آمـدهانـد کاتـبان چشم به هُرم نـفـست دوخـتـهاند پی یک جـرعـه ز جام سـخـنت آمدهاند یـا کـریـمان نگـاهـم به امـیدی که مگـر بـشـنـونـد آیـۀ نــور از دهـنـت آمـدهانـد چشم وا کن نفـس صبح! که کـنعـانیها مست از عـطر خوش پیـرهـنت آمدهاند بعد از این رو به که آرند فـقـیـرانی که به سـراغ تو و خُـلـق حَـسـنـت آمـدهانـد خونجگر، جامهدران، نوحهکنان، آنهایی که به خـونخـواهی پرپر زدنت آمدهاند تو غریبی ولی یک روز جهـان میبیند شیـعـیـان سـیـنهزنـان تا وطـنت آمدهاند توبه هر لحظه قبول است، بگو برگردند تـیـرهـایی که به تـشـیـع تـنـت آمـدهانـد
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام حسن مجتبی علیهالسلام
سیاست داشت، اما مثل حیدر بود در میدان که تیغ تیز میدان میدهد سَیّاس را برهان سراسر عزت و فتح است و باطل کردن نیرنگ اگر هم بسته باشد مجتبی با دشمنش پیمان حسن تنها نه در منزل اسیر حیلۀ زن بود که بین لشکر خود بود تنها بین نامردان حسن البته تنهـا نیست وقتی در کـنار او حسین و زینبش هستند با عباس یک گردان به بازو حرز حیدر، بر سرش عمامۀ احمد به روی لب همیشه ذکر مادر داشت تا پایان بپرس از کوچهها بعد از علیبنابیطالب کدامین شانه در تاریکی شب میبَرَد اَنبان؟ کسی که گرد فرشش را تبرک میبرد جبریل نشسته با موالی روی خاک و خورده آب و نان مُعزّالمؤمنین است او بپرس از مردم نجران کریم اهلبیت است او بپرس از سورۀ انسان
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
کاش بر رویِ مزارت سایهبانی بود نیست کاش امشب در بقیعت روضهخوانی بود نیست کاش یک زائر فقط یک شمع روشن مینمود جایِ تکّـهِسنگ اینجا آسـتانی بود نیست کاش جارو میزدم صحنِ شما را با مُژه گنبدی گلدستهای نام وُ نشانی بود نیست کاش یک بیرق فقـط بالایِ قبرَت بود آه ریسهبندان صحنِ خاکیِ تو آنی بود نیست کاش گـریه کاش نـاله کاشکی سیـنهزنی در حـریمِ این کـریمِ آسـمـانی بود نیست کاش خاکِ چادری از خاطرش بیرون شود یاد دارم پیـشِ مـادر کودکانی بود نیست کودکی با ضربۀ سنگین به پهلو شد شهید کودکی شد پیر در روضه توانی بود نیست تکّهای از گوشواره رویِ خاکِ کوچههاست گوشهای از خانه یاسِ ندبهخوانی بود نیست
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن مجتبی علیهالسلام قبل از شهادت
دل بیشکیب از غـم فصل جدایی است جان، بیقرار لحظهٔ وصل خـدایی است این شامِ هجر نیست، که باشد شب وصال این روزِ مرگ نیست، که روز رهایی است این زهر نیست، شربتِ شیرین آرزوست این کوزه نیست، چشمهٔ حاجتروایی است هرگـز نـنـالـم از غـمِ بیگـانه، ای دریغ رنجی که من کـشـیدهام از آشنایی است شد روزگارِ من، سـپـری سالهای سال با همسری، که شیـوهٔ او بیوفـایی است من در وطن غریبم و تنها، کسی نگفت این شاهد شـهـیـد مـدیـنـه، کجـایی است یـارانِ من، ز بـاغ وفـا گـل نـچـیـدهانـد! آئـیـنِ مـهــرورزیِ آنـان، ریـایـی اسـت در تنـگـنـای سـیـنهٔ من، این دل صبور آئـیــنـهٔ مـجــسّـمِ صـبــرِ خــدایـی اسـت دارم هـزار عـقـده به دل، بـاز طبعِ من مثل نسـیم، عـاشـق مشکـلگـشایی است تـو بـاغـبـانِ گـلـشنِ عـشـق و شـهـادتی این ارغـوانِ عاشقِ من، کـربلایی است فـردا که تیـر، بـوسه به تابـوت من زند بـال و پـرِ بـلـنـدِ عـروجِ نـهـایـی اسـت دانی که در بقیع چرا چـلچـراغ نیست؟ خورشید، بینـیاز ز هر روشنایی است
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
کیست او؟ آنکه بین خانۀ خود، مکر دشمن مجاورش بودهست او که انگار در تمام قرون، هرچه غربت معاصرش بودهست او که از روزهای کودکیاش، شعله در خانۀ دلش افتاد دم به دم داغ ظهر عاشورا، در نفسهای آخرش بودهست نه فقط شد مدینه مدیونش، کربلا میوه داد از خونش آن شهیدی که سیدالشهدا، هر شب جمعه زائرش بودهست صلح او تیغ در نیام علیست، کربلا جلوۀ قیام علیست باطن تیغ مرتضاست یکی، فرق قصه به ظاهرش بودهست آن زمان که مسافری خسته، لب گشوده به طعنه و توهین میزبان در عوض فقط فکرِ آب و نان مسافرش بودهست »دوستان را کجا کند محروم، او که با دشمنان نظر دارد« دشمنش میهمان سفرۀ اوست، چه رسد آنکه شاعرش بودهست
: امتیاز
|
مدح و مناجات با امام حسن مجتبی علیهالسلام
سلام ای بحـر رحمت، کوه تـقـوی گـرفـته جـود و بخـشش از تو معنا سلام ای باب ایـمـان، مهـبـط وحی که کردی حکـم حـق همواره اجـرا مـلائک لحـظه لحـظه دست بوست امـیــد شـیـعــه در دنــیـا و عـقـبـی خــزانـه دار عــلــم حـق تـویی تـو ز تـو بــشــنــاخــتــم ربّ تـعــالـی سلام ای هرچه خوبی از تو منشق خــدایــا شـکـر گـشـتـی رهـبـر مـا تویی نـور هـدایت؛ مـنـتـهـی الحـلم تویی کهـف الـوری در هر دو دنـیا به جـز تو هـیچ کـس را من نـدیـدم کـه بـا مـرد جـزامـی بـوده یـکـجـا الا هـمـچـون پــدر قـــرآن نــاطـق ز رحـمـت ایـن سـلامـم را پــذیـرا سلام ای خلق و خویت همچو احمد بــنــازد بــر تـو هــردم ربّ یکـتـا سـلام ای وارث غـربـت نــشـیـنـی غـریـبی بـیـن شیـعـه هـمچـو مـولا ســـلام آقـــاتـــریــن آقـــای دوران تو چون مـادر کـریمی، جان فـداها سه شب مادر غذایش را چو بخشید سه بار امـوال خود را کردی اهـدا ســـلام ای مـــخــزن ســرّ الــهــی ســـلام ای آشـــنـــای درد زهــــرا از اول قـسمـتـت داغ و مـحـن شـد در آتــش دیــدهای تــو مــادرت را در آن هـنگـامه قـلـبت گـشت پـاره چو دیـدی بـسـته شـد دسـتـان بـابـا هـمـان دم وعـده کـردی با خـدایـت بـگــیــرم انــتــقــامــش را خــدایـا گذشت و شد جمل، با قلب محزون عـزیـز مـنـتـقـم کـردی تـو غـوغـا به صفین چون جمل محشر نمودی به عـالـم غــیـرتـت کـردی هـویـدا خــــدا دانـــد فـــقــط داغ دلــت را چو فـرق مـرتـضی کـردی تـمـاشا دوبــاره تــازه شــد داغ مـــدیــنــه نــشـد زخــم دلـت هــرگــز مــداوا از آن پـس غـربـتت هم بیـشـتر شد خــیـانـت دیــدهای، در حــدّ اعـــلا همین بس غـربـتـت، زیر لـبـاست زره بـایـد بــپــوشـی، وا غــریــبـا بـمـیـرم بر غـریـبیت حـسـن جان مـیـان لـشـگـرت مـانـدی تو تـنـهـا بـمـیـرم زخـم خـوردی زآشـنـایـان جــفــا کــردنـد نــهــان و آشـکــارا ز جـهـل و مکر و کـینه داد نـسبت به آن چـیـزی که هـسـتـی تو مبـرّا گـرفـته دین و مـؤمن عـزّت از تو نـکــردی بـا عــدو هـرگـز مــدارا اشــدّاء عـــلــی الــکــفّــار بـــودی شـده شـمـشــیـر تـو صـلـح تـو آقـا به ظاهر صلح اما عـین رزم است که کردی مکـر دشـمن را تو افـشا نـتــیـجـه داده صـلـحت در مـحـرم زمــیـنـه سـاز گـشـتـی کــربــلا را درون خــانـه هــم ایــمـن نــبــودی ز مـکـر و تـوطـئـه، از شـرّ اعــدا اگـر چـه هـمـسـرت کـرده خـیـانت اگـر چـه زهــر دادت بـی مــهــابـا ولـی از تـو بـه جـز رأفـت نــدیـده ز بـعــد آنـکـه زهــرت داد حــتـی دلت خون شد ز جور همسر خویش ولـی بـخـشـیــدی او را بــاز آنـجـا شدی مـسـمـوم چندین بار از زهـر ولـی ایـن بـار آخــر بـوده غــوغـا ز زهر کین تنت میسوخت ای وای زنـــد آتــش وجـــودت را ســراپــا رسـید از ره حـسین با چشم خونین و زیـنـب از غـمت شـد نـاشـکـیـبـا دو طـفـل نـازنـینت گـشـته گـریان و خـون میگـریـد از داغ تـو سـقـا هــمـه جـمـعـنــد دور بـســتــر تــو نبودی شکـر حق بر خاک صحـرا طلب کردی چوتشت و ریخت در آن تــمــام خــون دلهـا را تـو یـکـجـا سـرت بـوده بـه دامــان حـسـیـن و بـــرادر را چــنــیــن دادی مــنــادا نبـاشـد هـیچ روزی همچـو روزت که تـنـهـا میشـوی در جـمـع اعـدا خـدایــا شـکــر از بـعــد شــهــادت نـشـد جـسـم شـریف تـو چـو یـغـما ولی تـشـیـیـع تو جـانـسـوز تر بـود نـشد تـشـیعِ کـس چـون تو غـمافـزا ز کـیـنـه جـسـمتـان شد تـیـر بـاران حسین خون گرید از این غم واویلا چه سازد جـز تحـمل زین مصیبت که بوده صبـر جانـسـوزت تـقـاضا و ایـن غـربـت ادامــهدار گــشـتــه مـزارت گـشـتــه تـخـریـب یــهـودا ســلام مــا بـه قــبــر بـیچــراغـت به خـاکی که به خود جا داده دریـا امـیــد سـائـل دلـخـونـت ایـن اسـت شـود آبــاد قـــبـــرت صـبـح فــردا
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
بارها از سفرهاش با اینکه نان برداشتند روز تشـییع تنـش تـیر و کمان برداشتند مردم این شهرِ در ظاهر مسلمان، عاقبت با صدای سکه دست از دینشان برداشتند بر سر همسایگانش سایهای پُر مهر داشت از سرش هر چند روزی سایهبان برداشتند بـذر ننگـین جسارت بر تن معـصوم را این جماعت کاشتـند و دیگران برداشتند دستهایی که بر آن تابـوت تیر انداختند چند سالی بعد چـوب خـیزران برداشتند
: امتیاز
|
زبانحال امام حسن مجتبی علیهالسلام قبل از شهادت
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من برخـاست دود غـم، دگر از دودمان من شـد آشـیـانـهام قـفـس تـنـگ این جـهـان جغـدی در این قـفـس شده همآشـیان من کـامـم که خود ز غـصّـهٔ ایـام تـلـخ بـود شـد تـلـختـر ز هـمـسـر نـا مـهـربان من هرکس به آب رفع عـطش میکند، ولی یک جرعه آب، ریخته آتش به جان من زهـر جـفـا ز لالـهٔ رویـم ربـوده رنـگ بـا خـطِّ سـبــز آمـده حـکــم خــزان مـن بـس نــاروا شـنـیـدهام و صـبـر کـردهام دردا که سخـت بـوده بسی امـتـحان من آری یـتــیـم مـیشـود امــروز قــاســمـم گـریـد بـه نــور دیـدهٔ مـن دیـدگـان مـن زهـرا کجاست تا که در آغوش گرم او آسـان بر آیـد از تن مجـروح، جـان من تا بر زبـان بـرد مگـر از لطف، نـام ما یک عمر «یا حسن» شده ورد زبان من صد ره مرا ز عشرت فردوس خوشتر است یکبار اگر که یار بگوید «حسان» من
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
بــر در خـانــۀ آقــا بـه تـمـنــای کـریـم صف کشیدند شب و روز گداهای کریم من به جـز خـیـر نـدیدم ز کرمخانۀ او بـنـدهام بـنـدۀ شـرمـنـدۀ مــولای کـریـم ما هـمه سـائـل دسـتـان کـریـم حـسـنـیم چشم داریم به احسان و به اهدای کریم آفــتــاب کــرم دوسـت بـه او مـیتـابـد غـرق انـوار الـهـی شده دنـیـای کـریـم جز حسن نیست کریمی که زبانزد باشد ما نـدیـدیم در این دایـره هـمتـای کـریم این قـبـیـله به خدا عادت احـسان دارند نیست غیر از کرم وجود سجایای کریم نفـر چـارم اصـحـاب کـسـا اوست ولی لـقـب او شـده بـیـن هــمـه آقـای کـریـم نکـشد منت حـاتـم که کـنـد فـخر بر او هرکه دارد به کفش گوهر دریای کریم اُف بر آن زن که پس از دیدن آثار کرم زهر غم ریخت به جان ودل دانای کریم گفت بر همسر خود زود برو، قـاتل او مات و مبهوت شد از صبر وشکیبای کریم شکرلله که «وفایی» به کرمخانۀ دوست متبـرک شده شعر تو به امضای کـریم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
مرام و مـعـرفـتـش مـادرانـه بود حسن به فکر صحن و سرا و حرم نبود حسن نجـف برای عـلی، کربلا برای حـسین مـدیـنـه خـادمـی مـادرش نـمـود حـسن تــمـام راه نـجـف تـا بـه کــربـلا دیــدم نوشتـهاند مـلائک به هر عـمود؛ حسن گمان کـنم که به گـوشـم بـجـای لالایی به گریه مـادرم آهـسته میسـرود حسن کسی که داده همیـشه ز قـعـر چاه گـناه مرا به عرش خدا یه شبه صعود حسن بـه روی بـاز شـده هــمـدمِ جـزامـیهـا کـریـم شهـر مـدیـنـه امـام جـود حـسـن همه زمین و زمان ذکرشان درود، حسین ولی رسـول خـدا داد زد درود؛ حـسـن شـتـر سـوارِ جـمـل پیـش پاش زانو زد نـشـانـده آتش فـتـنه در این فرود حسن زمان دفن چه خالی نمود عقـده خویش خـدای نـگـذرد از آن زن حـسود حسن
: امتیاز
|
مدینه در غم شهادت پیامبر اکرم و امام مجتبی علیهم السلام
شهر مـدیـنه، شهر رسول مکـرم است آنجا اگر که سر بسپارد ملک، کم است شهر مدینه، مهبط وحی و نبوّت است چشم و چراغ عالم و مسجود آدم است
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
یک عمر در حوالی غربت مقیم بود آن سیدی که سفـرهٔ دستـش کریم بود خورشید بود و ماه از او نور میگرفت تا بود، آسـمان و زمین را رحیم بود سر میکـشـید خانه به خانه محله را این کارهای هر سحـر این نسیم بود آتش زبـانه میکشد از دشت سبز او چون گـلفروش کوچهٔ طور کلیم بود این چـند روزه سایهٔ یـثـرب بلـند شد چون حال آفـتـاب مـدیـنه وخـیـم بود حـقـش نبود تـیـر به تـابـوت او زدن این کعبه در عبادت مردم سهـیم بود بیسـابـقـهست حادثه اما جدید نیست این خـانـواده غربـتـشان از قدیم بود
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
وقتی سکـوت سبز تو تـفـسیر میشود چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر میشود در انـعـکـاس سـادهٔ آن فـصل الـتهـاب تـنـهـاییات هر آیـنـه تـفـسـیـر میشود طاقت گدازتر ز تَبِ جنگ روبروست صلحی، که زیر سایهٔ شمـشیر میشود تو مرد جنگ بودی و میدانم ای عزیز سـردار بیسـپـاه، زمـینگـیـر میشود! صبر تو، انتظارِ عطشسوزِ کربلاست صبری که صبح حادثه تعـبیر میشود مسموم دست کینه شدی؛ وه؛ چه جانگداز زینب ز داغ آن دلِ خون، پیر میشود تو نـور چـشـم فـاطـمه بودی بـرادرم! یک شهر، در فـراقِ تو دلگیر میشود
: امتیاز
|